خبرگزاری «حوزه»، هر چند ما در این هیاهوی پوچ زندگی، دچار روزمرگی شده باشیم، باز هم جلوه های زیبا به ما جان و امید تازه ای می بخشد. امیدی که خیل عظیمی از جوانان این مرز و بوم را راهی جبهه کرد و پای آرمان هایی که به آن وفادار بودند، ثابت قدم کرد. برخی را در جهاد خود، با شهادت به معراج برد و به اعلی علین رساند و برخی را با مدال پر افتخار جانبازی سند گویا و حقیقت دوران دفاع مقدس قرار داد و ما جاماندگان از آن قافله را در معرض و بوته آزمونی بزرگ، رسالتی دیگر داد. رسالت پاسداشت و نکوداشت همه خوبیها و ارزشها که خالق آن دیگران اند. جلوه های کمنظیر قدردانی از خالقان آن حماسه هشت ساله در این مقال نمی گنجد و لایه های بسیاری از آن، از نگاه همگان پنهان مانده است. آن جا که برخی هستی خود را وقف این کار میکنند و خمی به ابرو نمیآورند. مثل همسران و فرزندان صبور جانبازان عزیز.
شکوه این جلوه را که گاهی در کوچه و خیابان میبینم، بی اختیار اشک شوق و حسرت میریزم و به حال مردمان قدرشناس شهر غبطه میخورم. مثل آن عزیز برادر که راننده تاکسی است. وقتی اول صبح نگاهش به آن طرف خیابان میافتد. جانباری نشسته بر ویلچر را که منتظر تاکسی است می بیند بیدرنگ تغییر مسیر می دهد و دور میزند و از مسافران پیش چشمانش که به انتظار ایستاده اند به سادگی چشم پوشی میکند. او از چنان بصیرتی برخوردار است که حسی درونی ناخودآگاه به او می گوید : جانبازان ولی نعمت ما و سرمایهای بزرگ برای جامعه هستند و نباید برای لحظهای هم از آنان غفلت کرد. از ماشین پیاده میشود. سلام میکند. بوسهای نثار او میکند. در را باز میکند و با افتخار عزیز جانباز که برای او از هر آشنایی آشناتر است و او را اصلا غریبه نمیداند در بغل می گیرد و از روی ویلچر به داخل ماشین هدایت میکند و ویلچرش را در صندوق عقب ماشین جای میدهد.
راننده فهیم تاکسی که جوانی سی و چند ساله و دوران باشکوه دفاغ مقدس را از نزدیک لمس نکرده، اهل بصیرت به نظر میرسد. او می داند اگر این جماعت نبودند چه سرنوشتی در انتظار ما و این سرزمین مقدس بود. شاید هم او می داند اگر این جماعت نبودند چه سرنوشتی در انتظار ما و این سرزمین مقدس بود. شاید هم او برکت زندگی اش را در چنین خدمتی بداند.
به هر حال باید به وجود چنین انسان هایی افتخار و مباهات کرد.
محمد خامه یار